همه ما از نوجواني و جواني خاطرات دلبستگي به چيز و يا کسي را در ذهن خود به عنوان خاطره همراه داريم دلبستگي هايي که گاها به اشتباه آن را عشق مي ناميديم
معمولا دختران و پسران با نزديک شدن به سن رشد و بلوغ هر کشش عاطفي در وجود خود را به عشق تشبيه ميکنند. از همان عشقهايي که به گفته مادر بزرگها شبها عاشق ميشدند و روزها فارغ.کلمه عشق و عاشق داراي مفهوم و معني والاي است که افسوس در زمان حال به بازيچه زبان تبديل گشته است.ما يا هنوز مفهوم عشق را نمي دانيم يا کلمه اي که بر احساس ميان ليلي و مجنون ، شيرين و فرهاد و ....ساير عشاق معروف نام نهاده بودند عشق نبوده است
اين روزها ميبينيم که هر ذوستي ساده و کوتاه مدت چند روزه را عشق ميخوانند . و به بهاي آن در سنين نوجواني و پاکي تمام زندگي و آينده خود را براي چند روز خوش گذراني تباه ميکنند. حال آنکه اگر به واقع دچار عشق واقعي شده باشند عاشق و معشوق حقيقي هيچگاه مانع شکوفايي و موفقيت يکديگر نمي شوند. ارد بزرگ در اين مورد ميگويد : عشق همچون توفان سرزمين غبار گرفته وجود را پاک مي کند و انگيزه رشد و باروري روزافزون مي گردد .
از نظر من، عشق از ديرباز بر دوگونه بوده است: عشق گل و بلبل و عشق شمع و پروانه .. براستي کدام يک برازنده و حقيقي است؟ در عشق پروانه و شمع، شمع معشوقي مغرور است که با وجود عشق آتشيني که در سينه دارد، عشقي که او را چنان به فغان و ضجه واميدارد که پروانه- عاشق بيقرارش را از سرزمينها و محيط هاي دور به سوي خود فرا ميخواند، عشقي که هرچند آنرا بروز نمي دهد اما حرارت وشدت آن ، ذره ذره ي وجود نازکش را مي سوزاند و آب ميکند، زبان در کام نگه ميدارد و سکوت را تا سرحد تباهي و نفي مطلق حفظ ميکند. اما با اين همه خودپسند نيست و خود مي سوزد اما روشنايي سوختنش، قلب عاشقش را نور و حرارت و روشني مي بخشد و با او عشق زنده است. زماني که وجود شمع به عدم انجاميد و حرارت سوزانش ، دل نازکش را بلعيد، عشق به اتمام مي رسد و عاشقش ناپديد.
در آنسوي قضيه، پروانه عاشقي است که فارغ از هياهوي دنيا، ديوانه وار به شمع که چون سروسهي با سکوت و ابهتي کوه مانند بر قامت رعنايش تکيه کرده عشق مي ورزد و شور عشق او را چنان از خود بيخود کرده که تمام موانع و مشکلات و پايان نامعلوم و گنگ عشقش را فراموش کرده، دل به دريا مي سپارد و بي باک از توفان حوادث، سر در راه معشوق ميگذارد و به سوي او مي تازد و اين کار را آنقدر دوام ميدهد تا از سرچشمه نور و روشنايي که از قلب پاک معشوقش ساطع است سيراب گردد و بعد ...
در عشق گل و بلبل، گل معشوقي است که سرسبد بهار است و مسافري زودرنج و حساس، بايد با او چون گل رفتار کرد چرا که با آمدن خزان که موسم عشق نام گرفته ، گل ما غمين شده بدن ظريفش رنگ چروکيدگي به خود مي گيرد و بلبل، عاشقي بيقرار است که عشق گل و بوي گل او را چنان از خود بيخود مي کند و در عالم مستي فرو مي برد که بي اختيار ناله سر مي دهد و آنقدر مي نالد که ديگر ناليدن با خون و پوست و رنگش مي آميزد و حتي اگر از گل دور باشد و در بين اغيار، باز هم به شوق او مي خواند.
نکته جالب در عشق گل و بلبل اينست که اين دو به ندرت به وصل هم مي رسند و اگر هم دست روزگار آنها را قرين يکديگر گرداند، اين نزديکي اندکي بيش نيست و تا کسي آن دو را و خوشبختي شان را نظاره ميکند، بدون درنگ نقشه هولناکي در سر مي پروراند: گل را از ماحولش جدا کرده و خودخواهانه او را بخاطر زيبايي و عطرش در دست گرفته و آنقدر اين دست و آن دست ميکند تا پژمرده شود و يا اگر مهربانتر باشد آنرا در گلداني روي ميز اتاقش يا پشت پنجره اش قرار مي دهد و بلبل را با صد حيله و ترفند و فريب به بند ميکشد و در قفسي تنگ زنداني.
عشق قرون معاصر هم اگر متهم به پاکي و صداقت و راستي باشد، عشق گل و بلبل است . چرا که ديگر ذهنيت پروانه اي و عملکردي چون شمع در بين آدمهاي اين دوره يافت نمي شود. عاشق امروزي همچون بلبل است، صميمانه عشق مي ورزد و دلش از شور يار مي تپد و منظور و مطلوبش عشق حقيقي است. بسا اوقات اين عشق به وصال مي انجامد و شوره زار زندگي، دشت پرگل بهاري مي شود اما همانطور که گل و بلبل را ما آدمها از هم جدا ميکنيم، مردم نابخرد وعاه شهر ما و يا حوادث روزگار با حرف و حديث و عملکردهاي به ظاهر مصلحانه و خيرخواهانه ، عاشق و معشوق امروز را از هم جدا مي سازند.
اما جداي از تقسيم بندي و تعاريف بسياري که در زبانها و مليت هاي مختلف از عشق شده و بعد از اين هم خواهد شد آنچه مسلم است هر گاه پاي يک عشق واقعي نه يک احساس زودگذر در ميان باشد حتي محکمترين انسانها نيز دست تسليم در برابرش بالا خواهند برد.همانگونه که ارد بزرگ ميگويد :عشق چنان شيفتگي در نهان خود دارد که سخت ترين دلها نيز ، گاهي هوس شنا در آن را مي کنند .
برگرفته :
http://kusha.parsiblog.com/1265564.htm
معمولا دختران و پسران با نزديک شدن به سن رشد و بلوغ هر کشش عاطفي در وجود خود را به عشق تشبيه ميکنند. از همان عشقهايي که به گفته مادر بزرگها شبها عاشق ميشدند و روزها فارغ.کلمه عشق و عاشق داراي مفهوم و معني والاي است که افسوس در زمان حال به بازيچه زبان تبديل گشته است.ما يا هنوز مفهوم عشق را نمي دانيم يا کلمه اي که بر احساس ميان ليلي و مجنون ، شيرين و فرهاد و ....ساير عشاق معروف نام نهاده بودند عشق نبوده است
اين روزها ميبينيم که هر ذوستي ساده و کوتاه مدت چند روزه را عشق ميخوانند . و به بهاي آن در سنين نوجواني و پاکي تمام زندگي و آينده خود را براي چند روز خوش گذراني تباه ميکنند. حال آنکه اگر به واقع دچار عشق واقعي شده باشند عاشق و معشوق حقيقي هيچگاه مانع شکوفايي و موفقيت يکديگر نمي شوند. ارد بزرگ در اين مورد ميگويد : عشق همچون توفان سرزمين غبار گرفته وجود را پاک مي کند و انگيزه رشد و باروري روزافزون مي گردد .
از نظر من، عشق از ديرباز بر دوگونه بوده است: عشق گل و بلبل و عشق شمع و پروانه .. براستي کدام يک برازنده و حقيقي است؟ در عشق پروانه و شمع، شمع معشوقي مغرور است که با وجود عشق آتشيني که در سينه دارد، عشقي که او را چنان به فغان و ضجه واميدارد که پروانه- عاشق بيقرارش را از سرزمينها و محيط هاي دور به سوي خود فرا ميخواند، عشقي که هرچند آنرا بروز نمي دهد اما حرارت وشدت آن ، ذره ذره ي وجود نازکش را مي سوزاند و آب ميکند، زبان در کام نگه ميدارد و سکوت را تا سرحد تباهي و نفي مطلق حفظ ميکند. اما با اين همه خودپسند نيست و خود مي سوزد اما روشنايي سوختنش، قلب عاشقش را نور و حرارت و روشني مي بخشد و با او عشق زنده است. زماني که وجود شمع به عدم انجاميد و حرارت سوزانش ، دل نازکش را بلعيد، عشق به اتمام مي رسد و عاشقش ناپديد.
در آنسوي قضيه، پروانه عاشقي است که فارغ از هياهوي دنيا، ديوانه وار به شمع که چون سروسهي با سکوت و ابهتي کوه مانند بر قامت رعنايش تکيه کرده عشق مي ورزد و شور عشق او را چنان از خود بيخود کرده که تمام موانع و مشکلات و پايان نامعلوم و گنگ عشقش را فراموش کرده، دل به دريا مي سپارد و بي باک از توفان حوادث، سر در راه معشوق ميگذارد و به سوي او مي تازد و اين کار را آنقدر دوام ميدهد تا از سرچشمه نور و روشنايي که از قلب پاک معشوقش ساطع است سيراب گردد و بعد ...
در عشق گل و بلبل، گل معشوقي است که سرسبد بهار است و مسافري زودرنج و حساس، بايد با او چون گل رفتار کرد چرا که با آمدن خزان که موسم عشق نام گرفته ، گل ما غمين شده بدن ظريفش رنگ چروکيدگي به خود مي گيرد و بلبل، عاشقي بيقرار است که عشق گل و بوي گل او را چنان از خود بيخود مي کند و در عالم مستي فرو مي برد که بي اختيار ناله سر مي دهد و آنقدر مي نالد که ديگر ناليدن با خون و پوست و رنگش مي آميزد و حتي اگر از گل دور باشد و در بين اغيار، باز هم به شوق او مي خواند.
نکته جالب در عشق گل و بلبل اينست که اين دو به ندرت به وصل هم مي رسند و اگر هم دست روزگار آنها را قرين يکديگر گرداند، اين نزديکي اندکي بيش نيست و تا کسي آن دو را و خوشبختي شان را نظاره ميکند، بدون درنگ نقشه هولناکي در سر مي پروراند: گل را از ماحولش جدا کرده و خودخواهانه او را بخاطر زيبايي و عطرش در دست گرفته و آنقدر اين دست و آن دست ميکند تا پژمرده شود و يا اگر مهربانتر باشد آنرا در گلداني روي ميز اتاقش يا پشت پنجره اش قرار مي دهد و بلبل را با صد حيله و ترفند و فريب به بند ميکشد و در قفسي تنگ زنداني.
عشق قرون معاصر هم اگر متهم به پاکي و صداقت و راستي باشد، عشق گل و بلبل است . چرا که ديگر ذهنيت پروانه اي و عملکردي چون شمع در بين آدمهاي اين دوره يافت نمي شود. عاشق امروزي همچون بلبل است، صميمانه عشق مي ورزد و دلش از شور يار مي تپد و منظور و مطلوبش عشق حقيقي است. بسا اوقات اين عشق به وصال مي انجامد و شوره زار زندگي، دشت پرگل بهاري مي شود اما همانطور که گل و بلبل را ما آدمها از هم جدا ميکنيم، مردم نابخرد وعاه شهر ما و يا حوادث روزگار با حرف و حديث و عملکردهاي به ظاهر مصلحانه و خيرخواهانه ، عاشق و معشوق امروز را از هم جدا مي سازند.
اما جداي از تقسيم بندي و تعاريف بسياري که در زبانها و مليت هاي مختلف از عشق شده و بعد از اين هم خواهد شد آنچه مسلم است هر گاه پاي يک عشق واقعي نه يک احساس زودگذر در ميان باشد حتي محکمترين انسانها نيز دست تسليم در برابرش بالا خواهند برد.همانگونه که ارد بزرگ ميگويد :عشق چنان شيفتگي در نهان خود دارد که سخت ترين دلها نيز ، گاهي هوس شنا در آن را مي کنند .
برگرفته :
http://kusha.parsiblog.com/1265564.htm
نظرات
ارسال یک نظر